عابر
در هفته ی سوم تیر ماه به سر می بریم و هوا به نسبت خنک تر از روز قبل است. معمولا به آدمهای دور و بر و آنهایی که از کنارم می گذرند، نگاه نمی کنم شاید دلیلش این است که فکرم در حال گوش دادن به موسیقی داخل هنسفیری (هندزفری-هندزفیری) -حالا اینش زیاد مهم نیست- می باشد و در یک دنیای دیگری باشم. اما امروز به خاطر #عکس_بازی یا #عکس_نوشت در فضایی عزیز، قدری توجهم به عابران جلب شد. هر کدام در حال صحبت کردن با آن یکی، یا تکی ها، با یک سیم دو گوش از گوش آویزان، می رفتند و می آمدند. برخی هم آنقدر خسته و کوفته بودند که سیم میمی حالی شان نبود و انگار فقط می خواستند به خانه برسند و خودشان را زیر باد کولر، پهن کنند. یک چیز جالبی هم کشف کردم، اینکه وقتی به مردم نگاه می کنیم برای تک تکشان کامنت می دهیم از هر چیزی که فکرش را بکنیم. من حتی یکی را دعوا کردم که توی این گرما چرا پفک می خورد ولی او صدای دعوای من را نشنید و همینطور بسته ی پفک را تا آخرش خورد. امروز مغزم درد گرفت آنقدر که دلم می خواست ذهن همه را بخوانم، همه ی عابران را بشناسم و بدانم در چه فکری هستند. عجب روزگاری درست کرده اند این موجودات عجیب و غریب در خیال. فکر میکنم هوا می خواهد کمی خنک تر بشود. راستی میان این همه #عابر، چرا #تو، هیچکدامشان نبودی؟!
#ساقی_علیزاده
#روز_نوشت
بیستم خرداد نود و شش
18:10 دقیقه